صحرا گرفته بوی عطش شعله می کشد

آنجا که آبروی عطش شعله می کشد

تا اقتدا کند به زلالی آسمان

خورشید با وضــوی عطش شعله می کشد

از شرم لاله ها لب سیراب آب هم

هر شب در آرزوی عطش شعله می کشید

می خوانم از نگاه غم آلود یاس ها

کز تشنگی گلوی عطش شعله می کشید

مستان سر بریده به خون آرمیده اند

از سوگشان سبوی عطش شعله می کشد

سر بر سریر منبر سر نیزه می نهد

آئینه دار کوی عطش شعله می کشد

دستان سبز عاطفه روئید در فرات

اما لبش به سوی عطش شعله می کشد

در ازدهام نیزه و شمشیر و دشنه ها

تفسیر گفتگوی عطش شعله می کشد