با یک بغل ستاره به پابوست آمدم
مولای من!دوباره به پابوست آمدم
بر من تمام پنجره ها بسته گشته اند
در جست و جوی چاره به پابوست آمدم
ارزنده ی مقام تو چیزی نداشتم
با شعر و استعاره به پابوست آمدم
تا در سرم هوای تو کرد آشیانه ای
بی فال و استخاره به پابوست آمدم
در حالتی که می چکد از چشم خیره ام
صد خرمن از شراره به پابوست آمدم
اینجا اشاره کمتر از آواز و گریه نیست
من با هزار اشاره به پابوست آمدم
با من سخن بگو که من از شهر آفتاب
با قلب پاره پاره به پابوست آمدم