چه دید در تو مگر شاه بی سپاه ای مرد!

که راه داد تو را سمت خیمه گاه ای مرد!

چه شد که در دلت افتاد میل باده ی عشق

که سوی میکده انداختی نگاه ای مرد!

شکست کوه غروری که در نگاهت بود

به دست مستی از آن بزم روبه راه ای مرد!

تو در نهایت هیبت ازو حذر کردی

که فی البداهه نشد عمر او تباه ای مرد!

ولی شبیه غرورت دلت شکست و گرفت

مسیر چشم تو را موج اشک و آه ای مرد!

همان که راه تو را بست،شب به رویا دید

که دست داده به او فیض بارگاه ای مرد!

و دید در دل آن تیرگی بلا تشبیه

سگی شبیه تو را در حضور شاه ای مرد!

عجیب بود برایش ولی به زمزه گفت:

ببخش،دیشب اگر کردم اشتباه ای مرد!

به گریه گفتم:حلالم کن ای عزیز حسین!

که روز حشر نسوزم،از این گناه ای مرد!

بیا که ساقی مستان تو را صلا زده است

تو نیستی دگر آن عبد رو سیاه ای مرد!

بیا که ساقی سر مست ما خطا پوش است

که داده است به میخانه ات پناه ای مرد!

بیا که حضرت ساقی گرفت دستت را

به جاه برد تو را از نشیب چاه ای مرد!

سگی برای حریمی که عرش کمتر ازوست

فزون بود ز امیری به مهر و ماه ای مرد!

برای دلخوشیت نیست،اعتقاد من است

خدای حضرت زهرا بود گواه ای مرد!

که در حریم حسین از گلاب پاکتر است

سگی که هست نگهبان خیمه گاه ای مرد!